مدح و مناجات با امام حسن مجتبی علیهالسلام
چون عقیقی که در آغوش یمن جا دارد از ازل در دل من عشق حسن جا دارد آن قـدر عـاشـق ایـن ماهِ زبرجَد گُونَـم که به شوق رَصَدش، ترک وطن جا دارد از تماشای گُـلِ رویِ چونان یاسـمنش گر بیـابان بشـود دشت چـمن جا دارد میوزد چونکه نسیم که از طرف گیسویش رقص گلها وسط دشت و دَمَن جا دارد عطرِ پیراهن او پخش که شد در بازار هر چه ضایع بشود مُشکِ خُتن جا دارد من کـلـیمُِ الحَـسَـنم، ذات خـداوند اگـر «لَنْ تَرانی اَبَداً» گفته به من جا دارد به تمـاشـای اویـسی شدنم از عـشقـش بـنـشـیـنـنـد اگـر اهــل قَــرَن جـا دارد پیش نـوبـاوگی قـامت چون طـوبـایش تا کـمر خـم بشود سرو کهـن جا دارد از شباهت به نبی و به عـلی داشتـنش گر بگـویم همۀ عـمـر سُخـن جا دارد تا نگویم حسن الـلّهیام از فرط جنون دست بگذارم اگر روی دهن جا دارد خلق، مهمانِ کریمند به افطار و سحر سفـرهاش بهـر هـمه قـاعـدتـاً جا دارد صحبت از زهر هلاهل شد و طرز اثرش پس اگر سبز شود رنگ بدن جا دارد! آخر مجلس این شاه که خود بیحرم است روضۀ کُشتۀ بیغسل و کـفن جا دارد گفت: «لا یَوْم کَـیوْمِک» به اباعـبـدالله پس دل آشـفـتـۀ گـودال شدن جـا دارد |